بنيادگذاري شاهنشاهي ساساني
پرسيد (به يوناني) و پارس (به ايراني) ايالتي است در جنوب غرب فلات ايران و به طوري كه ما مي دانيم اين ايالت مركز امپراتوري جهاني هخامنشيان به شمار مي رفت. البته اهميت پارس در آن زمان صرفاً از لحاظ سياسي بود؛ زيرا
نويسنده: ميخائيل ميخائيلوويچ دياكونوف
مترجم: روحي ارباب
مترجم: روحي ارباب
پرسيد (به يوناني) و پارس (به ايراني) ايالتي است در جنوب غرب فلات ايران و به طوري كه ما مي دانيم اين ايالت مركز امپراتوري جهاني هخامنشيان به شمار مي رفت. البته اهميت پارس در آن زمان صرفاً از لحاظ سياسي بود؛ زيرا مراكز اقتصادي و فرهنگي حكومت هخامنشيان همان ايالات غربي از قبيل: عيلام و ماد غربي و بين النهرين بودند. پس از غلبه ي اسكندر مقدوني اهميت سياسي پارس هم از بين رفت. در تمام اين مدت، يعني از زماني كه اسكندر مقدوني حكومت هخامنشيان را درهم شكست و تا سقوط پارت ها، پارس استقلال خودش را حفظ كرده بود.
مسكوكاتي كه به وسيله ي حكم رانان پارس ضرب شده به دست ما رسيده است. سري اول اين مسكوكات به دوره ي سلوكيان تعلق دارد و آخرين سري آن به قرن اول و دوم قبل از ميلاد. اسامي فرمان روايان، ارتباط آنها را با سنن و عادات هخامنشيان نشان مي دهد.
در اوايل قرن سوم بعد از ميلاد در پارس چند امارت كوچك وجود داشت. هريك از اميران، كه حتي حدود قدرتش از يك شهر و حومه ي آن تجاوز نمي كرد، خود را پادشاه مي ناميد. امارت عمده ي پارس، كه مركز آن استخر واقع در كنار درياچه ي نيريز در نزديكي ويرانه هاي پايتخت هخامنشيان پرسپوليس بود، در دست گوچهر از سلسله ي بزرنگي ها قرار داشت. بزرنگي ها محتملاً از آغاز قرن دوم بعد از ميلاد در استخر مستقر شدند. در 50 كيلومتري جنوب غربي استخر، دارسپيد-كاخ سپيد اقامتگاه گوچهر بود و طبق تاريخ طبري در آنجا اردشير هفت ساله مؤسس بعدي سلسله ي ساسانيان به گوچهر معرفي شد.
اتحاد جديد ايران از پارس آغاز مي شود. خانواده ي معروف ساساني ها، كه نسل آنها به بهمن افسانه اي مي رسد و اخبار و روايات ايران آن را به هخامنشيان مرتبط مي دانند، به عنوان تمركزدهنده ي اراضي پارس به وجود آمد. در روايت چنين آمده است كه ساسان جد اردشير كه در معبد «آناهيتا»، واقع در استخر از كهنه بود، با شاهزاده خانمي از سلسله ي بزرنگي ها ازدواج كرد. پسرش بابك هم مانند پدر، كاهن عالي رتبه ي آناهيتا بود و اين سمت را از پدر به ارث برده بود؛ ولي در حدود سال 208 بعد از ميلاد در ناحيه ي كوچكي از حوالي استخر به مقام اميري رسيد. طبق روايت موجود اردشير پسر بابك به توصيه ي گوچهر حكم ران (آركاپات يا ارگبد) قلعه ي داراب گرد بود و پس از مرگ قيم خود جانشين وي شد. اردشير در موقعي كه ارگبد داراب گرد بود با تمام قوا از نقشه هاي جاه طلبانه ي پدر پيروي كرد. اردشير به تدريج دايره ي متصرفات خويش را با تصرف امارت نشين هاي همسايه گسترش داد و بعد از آن كه خود را قوي و نيرومند ديد به ياري بابك، يكي از اميران مقتدر پارس، گوچهر را به قتل رسانيد (در حدود سال 212 بعد از ميلاد). بابك از فرمان رواي كل يعني پادشاه پارت، اردوان پنجم، اجازه خواست پسر خود شاپور را به جاي گوچهر به تخت سلطنت بنشاند، ولي اردوان اين درخواست را نپذيرفت و مقارن همين احوال شاپور حكم ران استخر شد؛ ولي حكومت وي زياد طول نكشيد و به طوري كه در روايت آمده در اثر ويراني بنا به هلاكت رسيد و برادرش اردشير به جاي او منصوب شد. اردشير مقر سلطنت خويش را در شهر گور (فيروزآباد كنوني) تعيين كرد و آن را اردشير خوره (شكوه و جلال اردشير) ناميد.
اردشير پس از تحكيم موقعيت خود در پارس، در كرمان و جي (گابي- اصفهان كنوني) امارت نشين هايي را به قلمرو حكومت خود ملحق كرد و به خوزستان شوش قديم)، يكي از ايالات غربي ايران كه با بين النهرين مستقيماً متصل بود، حمله ور شد. اردشير فرمان رواي پارتي خوزستان را مغلوب كرد و به سمت شمال ره سپار شد و حكومت مركزي پارت ها را مورد تهديد قرار داد. اردوان پنجم قشوني جمع كرد و به استقبال اردشير رفت. در دشت هرمزدكان، واقع در ماد در آوريل سال 224 بعد از ميلاد، يك نبرد اساسي درگرفت. پارت ها شكست خوردند و به طوري كه در روايت آمده است اردوان به دست خود اردشير در نبرد به قتل رسيد.
اردشير وارد تيسفون شد و در آنجا به تصرف ساير ايالاتي كه تحت تسلط و اطاعت اردوان بود، دست زد. پسر اردوان موسوم به آرتاوازد براي مدتي ضرب مسكوك كرد ولي در سال 227 بعد از ميلاد جملگي از عرصه ي سياست و تاريخ محو شدند و اردشير مالك سلطنت عظيم پارت ها گرديد.
به طوري كه حدس مي زنند تصرف تيسفون و تاج گذاري رسمي اردشير در سال 226 بعد از ميلاد صورت گرفت. معمولاً در تاريخ ايران، سال اخير را آغاز دوره ي ساسانيان در تاريخ ايران به شمار مي آوردند؛ ولي در اين اواخر نبرد در هرمزدكان يعني سال 224 بعد از ميلاد را مبدأ تاريخ مذكور مي دانند. نسبت به شخصيت و مقام اردشير در اخبار ايراني بي اندازه مبالغه شده است و درباره ي او افسانه ها و داستان هاي بي شماري به وجود آمده است. مثلاً يك رمان تاريخي به نام اعمال اردشير پاپكان به دست ما رسيده كه در آنجا اردشير در نقش يك پهلوان حماسي، كه با مار جنگيده است، ظاهر مي شود. نه تاريخ رسمي ساسانيان و نه رمان تاريخي، كه به دست ما رسيده است، به هيچ وجه ما را با علل و جهات موفقيت هاي اردشير آشنا نمي سازد. يگانه اثري كه درباره ي سازمان هاي داخلي سلطنت ساسانيان حكايت مي كند نامه ي تنسر است كه متن فارسي آن، مربوط به قرن هشتم بعد از ميلاد، به دست ما رسيده است و اين اثر در قرن اخير حكومت ساسانيان تنظيم شده و جنبه ي طرف داري و حمايت از آن سلسله را دارد.
براي اين كه مشروع بودن حكومت ساساني ها را ثابت و مدلل نمايند و اين سلسله را جانشين و قائم مقام سلسله ي پارت ها- اشكانيان بدانند، افسانه اي بدين مضمون به وجود آمد كه گويا اردشير پس از شكست اشكانيان دختر اردوان (و به روايتي ديگر برادرزاده ي وي) را به همسري خويش اختيار كرد و از اين اقتران، شاپور، وارث اردشير، پا به عرصه ي زندگاني نهاد. ضمناً منابع مطمئن ديگري اين طور خبر مي دهند كه شاپور در نبرد هرمزدكان شركت جست و بنابراين موقعي كه پدرش به تخت سلطنت جلوس كرد، وي مرد بالغي بود.
نبايد اين طور گمان كرد كه انتقال حكومت از سلسله ي پارت ها- اشكانيان به سلسله ي ساسانيان شبيه تبديل حكومت مادها به سلطنت كورش است. بايد اذعان كرد كه در اين مورد تغييرات اساسي از لحاظ كيفيت روي داده است؛ زيرا در غير اين صورت بيان و توجيه اين مطلب كه چگونه ايران دوره ي اشكانيان، كه قدرتش رو به ضعف و سستي نهاده و در نبرد با روميان از پا درآمده بود، توانست در تحت رهبري و هدايت سلسله ي ساسانيان چنان سلطه و اقتدراي كسب كند كه طي چهارصد سال و اندي با روم و سپس با روم شرقي (بيزانس) براي كسب سلطه و اقتدار و تفوق خويش در مشرق مقدم دست و پنجه خرد كند، امر شاق و دشواري بود. بنابراين بايد خاطرنشان ساخت كه آغاز سلطنت ساسانيان يك تحول امر سلطنت نيست بلكه مولود يك رشته وقايعي است كه در مديترانه و آسياي غربي به وقوع پيوسته است.
اردشير كه تقريباً كليه ي ايالات تحت حكومت پارت ها را به تصرف خويش درآورده بود، در ماد آتروپاتن و ارمنستان، كه يكي از نسل هاي دودمان اشكانيان در آنجا حكومت مي كرد و براي مدت محدودي توانسته بود استقلال خويش را حفظ كند، با عدم موفقيت مواجه گرديد.
در غرب اردشير توانست امارت نشين هاي كوچكي را، كه مابين متصرفات پارت ها و رومي ها قرار داشت، مطيع خود سازد ولي موفق نشد هتره را فتح كند، ظاهراً اردشير يك امارت نشين كوچك عربي در حيره به نام امارت نشين عربي لخمي ها تشكيل داد و اين امارت نشين بين النهرين را از حمله و هجوم بدوي هاي صحراي سوريه محفوظ مي داشت.
در مشرق، اردشير سياست جنگ جويانه ي خود را ادامه مي داد؛ به طوري كه مرزهاي حكومت خويش را در قسمت سفلاي جيحون تا خوارزم اقصا رسانيد. طبق اخبار موجود در زمان سلطنت اردشير ايالات دوري مانند واحه ي مرو و سيستان و مكران و قسمتي از افغانستان كنوني تا دره ي كابل در تحت سلطه و استيلاي ايران قرار داشتند.
اردشير در سال 242 بعد از ميلاد بدرود زندگاني گفت و پسرش شاپور، كه در كليه ي جنگ هاي پدرش از همان آغاز جنگ در هرمزدكان شركت جسته بود، به جاي پدر نشست.
در زمان سلطنت شاپور اول (242-272 بعد از ميلاد) دوباره جنگ با روم آغاز شد و اين جنگ متناوباً با نفع يكي از طرفين تمام مي شد تا آن كه شاپور در فرات شكست سختي به رومي ها وارد ساخت به نحوي كه در بابل در صحنه ي جنگ گورديان، امپراتور روم به قتل رسيد (فوريه ي سال 244 بعد از ميلاد). شهري كه جنگ در نزديكي آن به وقوع پيوست به نام «پيروز شاپور» ناميده شد. منابع رومي بعدها به كلي موضوع اين شكست را مسكوت گذاشتند و قتل گورديان را در اثر خيانت فيليپ عرب دانستند. از آنجايي كه ميزان غرامتي كه براي رومي ها تعيين شده بود چندان زياد نيست از اين رو چنين مي توان حدس زد كه شكست آنها كامل و قطعي نبوده است. شاپور اول با امپراتور فيليپ عرب قرارداد صلحي منعقد كرد و از او خواست تا ارمنستان به ايران ملحق گردد.
در نيمه ي دوم دوره ي سلطنت شاپور اول در اثر اختلافاتي كه بر سر ارمنستان به وجود آمد، دوباره بين روم و ايران جنگ آغاز شد. جنگ قطعي كه شاپور اول قشون روم را مركب از شصت هزار نفر شكست داد در بارباليس، واقع در ساحل راست فرات ميانه، روي داد. ظاهراً قشون روم تحت فرماندهي حاكم سوريه بود. درباره ي اين شكست و جزئيات حملات بعدي مي توان به كتيبه هاي «كعبه ي زردشت» مراجعه كرد؛ زيرا مآخذ رومي خواسته اند حقايقي را، كه ذكر آنها براي روم ننگ آور بوده، مكتوم بدارند.
تاريخ تقريب اين جنگ را كتيبه هاي پهلوي، كه در كتيبه اي واقع در دورا-اوروپوس به دست آمده، تعيين مي نمايد و در اين كتيبه ها تاريخ دفاع از دورا- اوروپوس اكتبر سال 255 بعد از ميلاد است. آخرين حد اين تاريخ همان مسكوك والرين در انطاكيه است كه تاريخ آن سال 256 بعد از ميلاد تعيين شده است.
بعد از اين جنگ قشون ايران به دو دسته منقسم شدند؛ قسمتي از آن ره سپار جنوب غربي و قسمت ديگر عازم جنوب شدند. سپس حمله به سوريه و تصرف شهرهاي بزرگ سوريه از قبيل انطاكيه و حمله به كيليكيا و كاپادوكيا و ارمنستان صغير، كه همراه با تصرف شهرهايي است كه صورت اسامي آنها در كتيبه ي شاپور اول به سه زبان نوشته شده، آغاز گرديد. آخرين مرحله ي جنگ شاپور اول با روم در اِدِسّا بود كه امپراتور والرين در اين جنگ دچار شكست سختي شد و به اسارت ايرانيان درآمد. پس از اين پيروزي، كه نصيب ايرانيان شد (سال 260 بعد از ميلاد)، حمله ي دوم آنها به سوريه و كيليكيا و كاپادوكيا و ارمنستان صغير شروع شد و كوماگنه و تعداد زيادي از شهرهاي كشورهاي مذكور به تصرف ايرانيان درآمد. اين حملات هميشه با غارت و هم چنين انتقال ساكنين اين شهرها مخصوصاً صنعتگران به پارس، پارفين، خوزستان و بابل و ساير ايالات ايران توأم بود.
رومي هايي، كه به همراه امپراتور خودشان دستگير شده بودند، به خوزستان به گندي شاپور (نام سرياني آن بِت لاپات است) انتقال يافتند. اين شهر يكي از مهم ترين و برجسته ترين شهرهاي فرهنگي ايران در دوره ي امپراتوري ساسانيان بود. طبق اخبار و روايات موجود سدي كه بين شهرهاي شوشتر و دزفول در روي رودخانه ي كارون احداث شده به وسيله ي اسراي جنگي روم بوده است و نام كنوني آن «بند قيصر» يادگاري از آن واقعه ي تاريخي است.
ظاهراً در ايران موضوع پيروزي ايرانيان را بر رومي ها و امپراتور والرين با اهميت فوق العاده اي تلقي مي كردند؛ زيرا به يادگار اين واقعه ي مهم تاريخي در روي صخره ها، نقش هاي برجسته اي (در شهر شاپور و در نقش رستم) به وجود آوردند كه در نقوش مذكور شاپور را فاتح و پيروز و والرين را مغلوب نمايش داده اند. ولي غلبه و فتح ايرانيان معلول ضعف و ناتواني رومي هاست نه قدرت فوق العاده ي ايرانيان؛ زيرا در مراجعت از همان حملات پيروزمندانه شاپور از طرف پادشاه پالمير اُدِنات مورد حمله قرار گرفت و در اين جنگ دچار شكست شد. علت حمله ي اُدِنات خطري بود كه در اثر قوي شدن ساسانيان متوجه پادشاه پالميرا شده بود. با آن كه شاپور در بعضي از موارد با عدم موفقيت هايي رو به رو شد ولي توانست موقعيت پايه ي حكومت خويش را در شرق مقدم مستحكم نمايد، مخصوصاً در ماوراي قفقاز استقرار كامل حاصل كرد. علتش اين بود كه رومي ها در اثر شكست هاي حاصل، ضعيف شده و به هيچ وجه قادر نبودند در ارمنستان و گرجستان دفاع كنند. در گرجستان برادر شاپور به عنوان پادشاه آن سرزمين تعيين شد و در ارمنستان تيرداد سوم، پسر اشك-خسرو، گاه به گاه موظف بود سياست ساسانيان را اجرا نمايد.
يكي از حوادث مهم داخلي دوران سلطنت شاپور اول آغاز نشر و ترويج عقايد ماني بود كه بعداً به شكل يك نهضت عمومي تحت عنوان «مانويان» شهرت و اهميت پيدا كرد.
راجع به دوره ي بعد از مرگ شاپور اول (سال 272 بعد از ميلاد) اطلاعات قليلي در دست هست. قدر مسلم اين است كه در ظرف مدت كوتاهي از سال 272 تا سال 293 بعد از ميلاد در ايران چهار پادشاه سلطنت كردند كه عبارتند از:پسر شاپور، هرمزد اول (سال هاي 272-273 بعد از ميلاد)، برادر هرمزد، بهرام اول (ورهران، 273-276 بعد از ميلاد)، پسر بهرام اول، بهرام دوم (276-293بعد از ميلاد)، و سپس پسر هرمزد اول، بهرام سوم (سال 293 بعد از ميلاد)، علت و دليل اين تعويض و تغيير پادشاهان بر ما معلوم نيست. در هر حال يكي از آنان يعني بهرام سوم در اثر بروز جنگ هاي داخلي تخت و تاج را از دست داد. از حوادث اين زمان، تجديد جنگ با روم و حمله ي امپراتور كاره به بين النهرين را، كه پس از وقوع آن قرارداد صلحي به نفع رومي ها منعقد گرديد، مي توان ذكر كرد. ايراني ها سلطه ي خويش را بر ارمنستان از كف دادند. عدم موفقيت هاي مذكور در غرب علت بروز اغتشاشات بزرگي در شرق گرديد؛ به طوري كه شاهزاده هرمزد برادر بهرام دوم با حمايت ملل آسياي ميانه و ايران شرقي قصد كسب استقلال كرد.
در همين زمان (پايان سلطنت بهرام اول) مؤسس نهضت مانويان- ماني به زندان افتاد و بدرود حيات گفت.
امپراتوري روم شرقي و ايران دوره ي ساساني
در قرن چهارم بعد از ميلاد دولت ساسانيان رو به تقويت گذاشت و جنگ با امپراتوري روم وضع غامض تري به خود گرفت.در اين دوره در تمام مديترانه نهضت هاي بزرگ اجتماعي صورت پذيرفت. تجزيه و تحليل امپراتوري روم در اصلاحاتي، كه به وسيله ي ديوكلسين انجام شد، مصداق پيدا كرد. در زمان سلطنت قسطنطين مسيحيت دين رسمي دولتي امپراتوري روم شرقي شد و مركز حكومت به بيزانس كه قسطنطنيه ناميده شد، منتقل گرديد (330 بعد از ميلاد). پيروزي مسيحيت و هم چنين تشكيل يك سازمان قوي كليسا، كه در خدمت حكومت بود، يكي از مظاهر خارجي اوضاع و احوال غامض داخلي است كه منتهي به پيروزي فئوداليزم گرديد. در روابط و مناسبات دو امپراتوري عظيم آن زمان، عواملي پيدا شد كه صورت هاي مختلف مبارزات را دربرداشت.
در اواخر قرن سوم در نتيجه ي تثبيت امپراتوري روم، در زمان سلطنت ديوكلسين، رومي ها توانستند بر نرسي ساساني (293-302)، كه يكي از پسران كوچك شاپور اول بود و قدرت و حكومت را از دست بهرام سوم گرفته بود، غلبه حاصل كنند. اين جنگ بر طبق معمول در اطراف ارمنستان درگرفته بود.
در ابتدا نرسي موفق شد تا تيرداد چهارم، حاكم روم، را از ارمنستان بيرون براند؛ ولي بعداً خود قيصر گالريوس فرمان دهي قشون را به عهده گرفت و بر ايرانيان تسلط يافت و دوباره تيرداد را بر تخت سلطنت منصوب داشت و ايبري نيز حاكميت روم را پذيرفت. صلحي كه در نصيبين به سال 298 منعقد شد براي ايران مفيد نبود؛ ولي وقايع و حوادث بعدي داخلي به ساسانيان فرصت نداد كه جنگ عليه ارمنستان را براي تصرف آن سرزمين بلافاصله آغاز كنند. دوران سلطنت هرمزد دوم (سالهاي 302-309بعد از ميلاد) توأم با شورش ها و اغتشاشات داخلي سپري شد. يكي از پسران هرمزد دوم، آذر نرسي، پس از يك دوره ي كوتاهي كه سلطنت كرد كشته شد و پسر ديگرش نابينا گرديد و سومي به نام هرمزد به امپراتوري روم شرقي فرار كرد و اشراف ايران كودك شيرخوار هرمزد دوم را، كه شاپور ناميده مي شد، به سلطنت برگزيدند (سال هاي 309-379).
در اين دوران متلاطم و مغشوش ايران، هيئت حاكمه ي ارمنستان، كه در اطراف دودمان اشكانيان جمع شده بودند، روز به روز در سياست خويش به امپراتوري روم شرقي بيشتر متكي مي شدند. تيرداد دين مسيح را به عنوان يك مذهب دولتي در ارمنستان متداول و معمول كرد.
موضوع اين كه چگونه دين مسيح، كه از مذاهب مطرود بود، به يك دين دولتي حاكم در مديترانه تبديل شد از مسائل بغرنجی است كه بحث آن در اين مقاله مقدور نيست؛ ولي بايد اين نكته را خاطرنشان ساخت كه قبول مذهب مسيحي از جانب هيئت حاكمه ي ارمنستان دليل بر انفكاك و تجزيه ي ارمنستان از ايران و نزديكي آن كشور به ايالات شرقي امپراتوري روم است كه در آنجا نيز جريانات مشابهي به وقوع مي پيوست.
بعد از چند سال، مسيحيت مذهب رسمي و دولتي امپراتوري روم شرقي شد. فرمان ميلان (313 بعد از ميلاد) تعقيب و زجر مسيحيان را ملغا كرد و شوراي نيقيّه (سال 325)، كه شخص امپراتور قسطنطين رياست آن را به عهده داشت ولي هنوز در آن زمان آيين حضرت مسيح را نپذيرفته بود، مناسبات و ارتباط خود را با كليساي مسيحي مستحكم كرد.
در نتيجه ي بروز اين حوادث طرز روابط و مناسبات حكومت ايران نيز با مسيحيان عوض شد؛ بدين معني موقعي كه مسيحيان در امپراتوري روم مورد تعدي و تجاوز قرار داشتند پادشاهان ايران با ميل و رغبت آنان را در كشور خويش پناه مي دادند. به اين اميد كه افراد مسيحي در پشت جبهه ي رومي ها براي ايران هواخواهان خوبي خواهند بود ولي وقتي كه مسيحيت، مذهب رسمي روم گرديد و در كشور دشمن ايران قدرت و سلطه را در دست گرفت مسيحياني كه در ايران مي زيستند مورد بي مهري پادشاهان ساساني واقع شدند و برعكس مذاهب و معتقدات ديگري، كه مخالف كليساي رسمي و امپراتوري روم بودند، مورد حمايت و عنايت پادشاهان ساساني قرار گرفتند.
درباره ي ده سال اول سلطنت شاپور دوم تقريباً اطلاعي در دست نيست. ظاهراً در اين دوره حكومت ساساني تقويت مي شد؛ زيرا به محض اين كه در دوران سلطنت قسطنطين دوم، جانشين قسطنطين، دوباره بين روم و ايران جنگ درگرفت، كشور ايران به عنوان يك كشور مقتدر و متحدي، كه قصد كسب موفقيت در اين كارزار را داشت، تجلي كرد.
نبرد بين روم و ايران بر سر نقاط مستحكم بين النهرين شمالي مانند: نصيبين، سينگارا، بت زابده و هم چنين ارمنستان درگرفته بود.
در اوايل قرن چهارم ارمنستان متمايل به كشور روم بود. در دوران سلطنت تيرداد چهارم (سال هاي 287-332بعد از ميلاد) و خسرو دوم (سال هاي 332-342 بعد از ميلاد) روحانيون مسيحي تحت رهبري و هدايت يكي از دودمان هاي مقتدر و متنفذ گريگوري معارف پژوه قدرت را در دست گرفتند. ضمناً ساسانيان كه مايل نبودند نفوذ خويش را در امور مربوط به ارمنستان از دست بدهند آن عده از نجبايي را كه از استيلاي رومي ها بر ارمنستان ناراضي بودند، حمايت مي كردند. بدين ترتيب در ميان طبقه ي حاكمه ي ارمنستان انشقاقي به وجود آمد و دو گروه در اثر آتشي كه همسايگان بزرگ آن كشور، يعني ايران و روم برافروخته بودند، به مخالفت و مبارزه با يكديگر قيام كردند.
مفسده هاي دولت ايران موجب شد كه توطئه اي به وجود آمد و در نتيجه ي آن پادشاه ارمنستان، خسرو دوم، و رهبر روحانيون مجبور شدند به روم فرار كنند. قسطنطين دوم دست به عمليات مسلحانه زد و در امور ارمنستان مداخله كرد و خسرو دوم را دوباره به تخت سلطنت بازگردانيد و بعد از اين قضيه شاپور دوم هم از اقدامات ديپلماسي و مفسده جويانه صرف نظر نمود و عمليات جنگي را آغاز كرد.
چيزي نگذشت كه توجه شاپور دوم به مشرق معطوف شد؛ زيرا در نواحي شمال شرق و كرانه هاي شرق حكومت ساسانيان قبايل وحشي هون ها (1) و سكاها هجوم كردند. در سال 358 بعد از ميلاد شاپور دوم حمله ي آنها را درهم شكست و حتي با آنها قرارداد اتحاد بست. بعدها هون ها در جنگ شاپور دوم با قسطنطين دوم به طرف داري و حمايت ايراني ها برخاستند. در همين موقع قسطنطين خواست تا مقدمات مذاكره ي صلح را فراهم نمايد ولي بنا به گفته ي مورخ رومي، آميان مارتسلين: «شاپور دوم كه بيش از پيش مغرور شده بود به تصور اين كه چنين اقداماتي فقط در اثر بروز ضعف حكومت صورت مي گيرد اعلان كرد كه براي صلح و آشتي آماده است ولي شرايط پيش نهادي وي سخت و سنگين بود».
در سال 359 بعد از ميلاد عمليات جنگي گسترش يافت و ايرانيان فتوحات جديدي نصيبشان شد، به طوري كه قلعه ي مهم آميد را به تصرف خويش درآوردند؛ ولي اين پيروزي براي آنان ارزان تمام نشد. در سال بعد، يعني 360 بعد از ميلاد، موفقيت هايي را كه به دست آورده بودند توسعه دادند و قشون ساساني سينگارا و بت زابده را به تصرف درآوردند.
قسطنطين از ترس اين كه مبادا فتوحات و موفقيت هاي ايران، ارامنه و ايبري ها را به طرف آن كشور جذب و جلب نمايد با فرستادن هدايا و دادن وعده هاي فريبنده كوشيد تا پادشاه ارمنستان، ارشك دوم، (سال هاي 350-367) و پادشاه ايبري-مريبون را به طرف خود بكشاند.
در سال 361 بعد از ميلاد قسطنطين بدرود حيات گفت و يوليانوس امپراتور روم شد. دوران حكومت موقت وي توأم با بازگشت دوره ي «بت پرستي» بود؛ ولي اين موضوع حادثه اي بيش نبود و مانع از موفقيت ها و پيش رفت هاي مسيحيت در امپراتوري روم شرقي نگرديد.
يوليانوس با قدرت هرچه تمام تر به تهيه و تدارك لشكركشي عليه ايران پرداخت و در سال 363 بعد از ميلاد از فرات گذشت و وارد بين النهرين شد و چون به كاره رسيد به طرف جنوب رفت و با سرعت در طول كرانه ي چپ فرات به حركت درآمد و با مقاومت بسيار ضعيفي مواجه شد. سپس به صوب تيسفون پيش رفت، ولي در آنجا قشون زياد ايران وي را از پيش روي بازداشت. ولي رومي ها در موقعيت بسيار ناگواري قرارگرفته بودند؛ زيرا نواحي غيرآشنا و نامأنوس، سربازان رومي را آزرده و رنجور ساخته و به علاوه تأمين خواربار و تجهيزات اين عده نيز خالي از زحمت و اشكال نبود مضافاً بر اين كه ايرانيان با حملات و تهاجمات بغتي و ناگهاني خويش پيوسته قشون يوليانوس را مرعوب مي داشتند و تلفات سنگين بر او وارد مي ساختند.
يوليانوس مردد بود كه چه كند آيا در مشرق به پيش روي خود ادامه دهد يا به ماد برسد يا ممالك فتح شده را، كه در پشت سر گذاشته، مستحكم سازد. در همين موقع حادثه ي عجيبي روي داد؛ بدين معني كه در بيستم ژوئن سال 363 بعد از ميلاد يوليانوس در يكي از جنگ هاي كوچك در اثر اصابت يك نيزه تصادفاً مجروح شد و در همان روز درگذشت. قشون روم يوويانوس را به امپراتوري برگزيدند كه مي بايستي فقط قرارداد صلحي امضا مي كرد. او از لژيون هاي رومي خواست تا بدون مقاومت عقب نشيني كنند تا بدين وسيله نيروي خود را محفوظ بدارند.
ايرانيان در بين النهرين شمالي يك رشته پايگاه هاي مهمي، كه بر خطوط و راه هاي ممتد از آسياي صغير به ارمنستان و ماد مسلط بود، به دست آوردند كه در بين آنها قلعه هاي نيرومندي نظير نصيبين و سينگارا را مي توان نام برد. علاوه بر آن روميان تعهد كردند كه ديگر از پادشاه ارمنستان، ارشك، جانب داري نكنند و همين موضوع دليل بر استقرار و استحكام قدرت و نفوذ ساسانيان در سرزمين ارمنستان بود. در سال 367 بعد از ميلاد ارشك دستگير شد و در يكي از قلاع ماد زنداني گرديد و در همان جا مرد. ساسانيان كليه ي مراكز مهم ارمنستان شرقي را اشغال كردند.
در همين موقع امپراتور والنتي نيانوس شخصي را به نام پاپ به حكومت ارمنستان منصوب كرد. پاپ درصدد بود تا سياست استقلال طلبانه ي خويش را به كار بندد؛ بنابراين قبلاً پادگان هاي ساسانيان را از ارمنستان بيرون راند (فرماندهي قشون ارمنستان با موشگ ماميكونيان بود كه مشتركاً با رومي ها دست به اقداماتي زد) و سپس كوشيد تا با ايرانيان وارد مذاكره شود و بدين ترتيب خود را از تحت استيلاي روميان نيز خارج سازد. پاپ، كه موضوع مركزيت و تقويت قدرت سلطنت را بر مبناي حفظ استقلال كشور ارمنستان مطمح نظر خويش قرار داده بود، با مقاومت شديد اشراف و نجباي آن كشور مواجه گرديد و براي درهم شكستن اين مقاومت نه تنها از مصادره ي املاك اشراف و ملاكين كوتاهي نكرد بلكه اراضي كليسا را نيز در تصرف درآورد و بدين ترتيب از عوايد كليسا كاست و از اين رو روحانيون به رهبري و هدايت نرسس و اشراف ناراضي ارمنستان با يكديگر متحد شدند و عليه پاپ دست به اقداماتي زدند. اين فعاليت به قسمي دامنه اش وسيع شد كه پاپ را متهم به مسموم ساختن نرسس كردند و در نتيجه توطئه اي عليه پاپ فراهم شد و وي را در پيشگاه امپراتور روم، والنتي نيانوس مغضوب جلوه دادند و پاپ در سال 374 بعد از ميلاد به هلاكت رسيد.
چنين تصور مي رود كه شايد رومي ها بعد از اين قضيه مي توانستند به طور آزاد در ارمنستان به اقداماتي دست بزنند ولي مقارن همين اوضاع و احوال، حمله و تجاوز گوتي ها به امپراتوري روم آغاز شد و والنتي نيانوس به پيشنهاد شاپور دوم درباره ي تقسيم ارمنستان تن در داد ولي اين تجزيه و تقسيم پس از مرگ اين دو فرمان روا عملي شد. در سال 378 بعد از ميلاد والنتي نيانوس به هلاكت رسيد و يك سال بعد در سال 379 شاپور دوم نيز درگذشت.
شاپور دوم در حدود هفتاد سال سلطنت كرد. در ظرف اين مدت ساسانيان بي اندازه نيرومند شدند و با موفقيت كامل با روم جنگيدند و در بين النهرين و ارمنستان نه تنها موفقيت خود را مستحكم كردند و كوچ نشينان مشرق را شكست دادند، بلكه موفق شدند با آنها قرارداد اتحادي نيز عليه روم منعقد نمايند.
بناي يك رشته از شهرها را به شاپور دوم نسبت مي دهند كه از آن جمله شهر ايران خوره ي شاپور (فخر ايران-شاپور) است كه در محل ويرانه هاي شوش، كه ساكنين آن در نتيجه ي شورشي كه برپا داشته بودند معدوم شدند، بنا گرديده است. شهر مذكور، براساس كشفياتي كه در آنجا صورت گرفته، مساحت زيادي داشته (فقط كاخ پادشاه مساحتش قريب يك كيلومتر مربع بوده است) و در بناي آن اسراي جنگي و ساكنين كشورهاي فتح شده شركت داشته اند و اين روش پادشاهان ساساني بوده است. شاپور دوم به افتخار پيروزي در بِت زابده در فاصله 40 كيلومتري محل نبرد شهري احداث كرد و نام آن را «پيروز شاپور» گذاشت (از منابع سرياني:Fëšabür).
از حوادث داخلي آن زمان بايد به موضوع تضييقات و فشارهاي وارد بر مسيحيان، كه از دوران سلطنت شاپور اول آغاز شده بود، اشاره كرد. علت سياسي اين تعديات در فوق بيان شد و هيچ كس بهتر از شخص شاپور دوم حقيقت و علت اين تعديات را شرح نداده است. شاپور مي گويد: «آنها در سرزمين ما زندگي مي كنند ولي شريك و سهيم در احساسات و علايق قيصر، دشمن ما، هستند».
در پايان قرن چهارم پادشاهان نام برده ي ذيل سلطنت كردند:
اردشير دوم (379-383) برادر يا بنا به عقيده ي برخي عموي شاپور دوم، شاپور سوم (383-388) پسر شاپور دوم، بهرام چهارم (388-399) پسر شاپور سوم. در زمان سلطنت بهرام چهارم كشور ارمنستان بين ايران و امپراتوري روم تقسيم شد بدين ترتيب كه قسمت اعظم شرق آن در تحت حمايت ايران درآمد و قسمت غرب آن در تحت استيلاي روم. در امور داخلي ساسانيان تغييراتي روي داد كه در دوران سلطنت برادر بهرام چهارم، يزدگرد اول (399-420)، اين تحولات و تغييرات كاملاً محسوس و روشن بود.
دولت ساسانيان و كوچ نشينان آسياي ميانه
در قرن پنجم بعد از ميلاد كه در حيات شرق مقدم اصلاحات جديدي پيدا شد، در ايران بين پادشاه (و اطرافيان او) و روحانيون و فئودال هاي نوظهور مبارزاتي درگرفت كه به صورت اغتشاشات بزرگ جلوه كرد، به طوري كه در پايان قرن پنجم پايه و اساس حكومت ساسانيان را متزلزل كرد. ساسانيان كه سرگرم اختلافات و اغتشاشات داخلي بودند از جانب دشمن خارج، يعني كوچ نشينان آسياي ميانه، مورد حمله و تجاوز قرار گرفتند.در قرن سوم بعد از ميلاد پس از تجزيه ي سلطنت كوشان ها، كه در قرون اول و دوم سرزمين هاي بزرگ آسياي ميانه و هند شمالي را متحد ساخته بودند، در باكتريا و سغديان و خوارزم يك رشته امارت نشين هاي كوچك «شهرها-حكومات» تأسيس شد. اين امارت نشين ها غالباً با يكديگر متحد مي شدند و نيروي سياسي بزرگي به وجود مي آوردند. از اين قبيل اتحاديه ها در فرغانه در قسمت ميانه ي زرافشان در واحه ي بخارا تشكيل شده بود.
در اين امارت نشين ها هنوز روابط و مناسبات قبل از دوران فئوداليزم حكومت مي كرد. توده ي اصلي اهالي كشاورز سغدي ها و خوارزمي ها بودند. اولين حوزه ي جامعه ي كِد، همان جامه ي كثيرالاولادي بود كه در املاك مستحكم مي زيستند. علاوه بر اعضاي كامل الحقوق كديورها، كه نوعي از موكلين- برده ها بودند، جزو اين جامعه قلمداد مي شدند. نمايندگان هيئت حاكمه ي اجتماع به نام «دهقان» ناميده مي شدند و املاك وسيعي در اختيار داشتند و تعداد كديورها و برده هاي آنها بيش از كدهاي عادي و معمولي بود. بازرگانان ثروتمندي هم وجود داشتند كه از لحاظ طرز زندگي با دهقانان متمكن چندان تفاوتي نداشتند. به طوري كه معلوم است بازرگانان سغدي تجارت بين چين و شرق مقدم را در دست داشتند. آنها در طول راه تجاري بزرگ، كه از ايران از طريق واحه هاي آسياي ميانه و تركستان شرقي به چين ادامه داشت، پراكنده بودند.
در منابع تاريخ غالباً به شهرهاي آسياي ميانه اشاراتي شده است؛ ولي بايد دانست كه اين شهرها به هيچ وجه به شهرهاي شرقي فئودالي، كه در سال هاي اخير قرون وسطا وجود داشته، شبيه نبوده است.
هريك از اين شهرها با ناحيه ي كشاورزي مجاور و منضم به خود يك واحد مستقل سياسي را تشكيل مي دادند. تمام اين املاك و متصرفات جداگانه به صورت يك اتحاديه ي بزرگ دولتي كه ثابت و پايدار هم نبودند درمي آمدند.
در اوايل قرن پنجم بعد از ميلاد واحه هاي كشاورزي ماوراي جيحون را كوچ نشيناني به نام هفتاليان يا هون ها، كه يك حكومت مقتدري در اراضي وسيع آسياي ميانه تشكيل داده بودند، فتح كردند.
تركيب و اختلاط كوچ نشينان با ده نشينان و اعمال متقابل آنها در تاريخ آسياي ميانه قابل مطالعه و دقت است. كوچ نشينان موقعي كه با ساكنين واحه هاي كشاورزي تماس مي گرفتند با آنها روابط و مناسبات اقتصادي و فرهنگي پيدا مي كردند، ولي اين تماس ها و معاشرت ها هميشه توأم با صلح و آشتي نبود و قضيه صرفاً به مبادله ي كالاهاي كشاورزي به محصولات كوچ نشينان خاتمه نمي يافت؛ زيرا غالباً كوچ نشينان به اهالي نواحي ده نشين حمله ور مي شدند و مايملك آنها را مورد غارت و چپاول قرار داده به بيابان ها و صحاري باز مي گشتند. اين ارتباط كوچ نشينان با يك جامعه ي نسبتاً مترقي، يعني اهالي ده نشين، و مبادلات وسيع و ثروتمند شدن رهبران قبايل و طوايف در اثر حملات و تهاجمات، موجب شد كه تشكيلات قبيله اي به تدريج متلاشي شد و دولت بربرها تأسيس گرديد. رهبران اين نوع حكومات از غارت غيرمنظم واحه هاي كشاورزي صرف نظر كرده تصميم گرفتند كه نقاط مذكور را جزو حكومات خود درآورند تا بتوانند بهتر و بيشتر از دست رنج ساكنين آن بهره مند گردند. در ضمن اين حوادث واقعه ي ديگري نيز به وقوع پيوست بدين معني كه به تدريج عده ي زيادي از كوچ نشينان، ده نشين شدند و با ساكنين بومي مختلط گرديدند.
محتملاً ترتيب تشكيل حكومت هفتاليان نيز به همين منوال بوده است. در نيمه ي اول قرن پنجم بعد از ميلاد موقعي كه در منابع تاريخي نامي از هفتاليان به ميان مي آيد، مقارن همان زماني است كه اين قوم يك دولت مقتدري داشتند و قلمرو سلطه و اقتدارشان از واحه هاي تركستان چين تا دشت هاي هند در جنوب و متصرفات ساسانيان در مغرب گسترش داشته است. دولت ساساني كه در اثر منازعات و جنگ ها با قبايل نيرومند، ضعيف شده بود در سال هاي 20 قرن پنجم بعد از ميلاد با قواي هفتاليان رو به رو شد.
در قرن پنجم تقويت و تشديد عناصر فئوداليته در كشور به جايي رسيد كه تمايلات تجزيه طلبانه ي كشاورزان عمده، كاملاً ظاهر و عيان گرديد و در نتيجه ميان قدرت مركزي (پادشاه و اطرافيانش) و صاحبان املاك مبارزاتي درگرفت. در دوره ي سلطنت يزدگرد اول (سال هاي 399-420) اين مبارزه به منتها درجه ي شدت و حدت خود رسيد، بدين معني پادشاه، كه براي مقابله با فئودال ها درصدد جست و جوي متحدين و حامياني بود، تصميم گرفت براي توفيق خود به مسيحيان متوسل شود و از اين جهت به ضرر و زيان آيين زردشت و روحانيون و كَهَنه ي آن زمان، يك رشته امتيازات به مسيحيان داد. به علاوه يزدگرد مي كوشيد تا روابط صلح و آشتي خويش را با روم شرقي پايدار نمايد و بدين منظور مدتي قيم امپراتور صغير روم، فئودوسي دوم، بود. مسيحيان ايران حلقه ي وصلي بودند كه يزدگرد، پادشاه ايران، را با امپراتور روم شرقي مرتبط و متحد مي ساختند. قبلاً يادآور شديم كه پادشاهان ساساني پس از آن كه در امپراتوري روم آيين مسيح استقرار يافت و به عنوان يك دين حاكم و آمر شناخته شد، انواع مذاهب را، كه با كليساي مسيحيت ضديت مي ورزيدند، مورد حمايت و تقويت خويش قرار دادند. يزدگرد اين سياست معمول پادشاهان ساساني را منسوخ كرد و درصدد برآمد تا مسيحيان ايران را با مسيحيان روم شرقي متحد سازد. مجمع كليسا كه به سال 410 در سلوكيه دعوت شد و پادشاه هم از آن بي خبر نبود و به وسيله ي ماروت، اسقف مسيحي، كه مخصوصاً از جانب امپراتور به دربار يزدگرد اعزام شده بود، اداره مي گرديد، چنين مقرر داشت كه كليساهاي ايران و روم شرقي هر دو متحد شوند و در امور داخلي كليسا نيز تغييراتي داد. به مسيحيان ايران اجازه داده شد كه در كشور ايران كليسا بنا كنند و در داخل كشور بدون هيچ گونه ممانعتي به طور آزاد مسافرت نمايند. پرواضح است كه عده ي زيادي از اطرافيان پادشاه كساني بودند كه پيرو آيين مسيح بودند.
بديهي است نويسندگان مسيحي، يزدگرد را به عنوان يك پادشاه عادل و رئوف مي ستودند؛ در حالي كه طبق عقيده و روايت رسمي ساسانيان آن زمان پادشاه مذكور به لقب «گنهكار» ناميده مي شد. توجه و عنايت مخصوص يزدگرد به مسيحيان و روم شرقي از اين سبب بود كه اشراف و روحانيون نسبت به او لطف و محبتي نداشتند و تقويت و تشديد اين دو طبقه به نظر پادشاه براي وحدت و نيرومندي دولت امر بسيار خطرناكي بود.
يزدگرد در اواخر سلطنت خود روش خويش را اندكي نسبت به مسيحيان تغيير داد و اين رفتار را چنين مي توان توجيه كرد كه يا يزدگرد خواست با روحانيون زردشتي، كه مبارزه ي با آنها خطراتي ايجاد كرده بود، مصالحه نمايد يا آن كه بيم داشت مبادا مسيحيان و امپراتوري روم شرقي، كه در پشت سر آنها بود، آن چنان نيرومند شوند كه خطرشان كمتر از امارت نشين هاي تجزيه طلب نباشد. در هر حال يزدگرد در اواخر دوران سلطنت خويش نسبت به مسيحيان دست به تعدياتي زد.
يزدگرد در سال 420 به نحو مرموزي در موقع سركشي به ايالات شمال شرق گرگان (هيركاني) به هلاكت رسيد. طبق اخبار و رواياتي كه از منابع ساسانيان به دست رسيده از درون يك چشمه اسب بسيار زيبايي بيرون دويد، به طوري كه هيچ كس را اجازه نمي داد به او نزديك شود، و موقعي كه پادشاه به او نزديك شد با سم خود به سينه ي وي زد به طوري كه يزدگرد در دم جان داد. ت. نلدكه اين طور نظر مي دهد كه نمايندگان طبقه ي اشراف اين داستان را جعل كرده اند تا جنايتي را كه در يك ايالت دوردست انجام شده مكتوم و پنهان بدارند. رفتار بعدي اشراف نظر نلدكه را تأييد مي نمايد؛ زيرا آنها نگذاشتند هيچ يك از پسران يزدگرد از ترس اين كه مبادا آنها هم همان سياست پدر را ادامه دهند، به سلطنت برسند و بنابراين از نسل فرعي سلسله ي ساساني، خسرو به پادشاهي منصوب شد. پسر ارشد يزدگرد، موسوم به شاپور، كه در قسمتي از ارمنستان از طرف سلسله ي ساسانيان حكومت مي كرد چون از درگذشتن پدر خبردار شد با شتاب به پايتخت آمد تا حق خود را كسب نمايد ولي به دست همان اشراف به قتل رسيد.
پسر دوم يزدگرد، به نام بهرام، از كودكي در دربار اميران حيره، نعمان و سپس منذر، تربيت مي شد. يك خبر رسمي حاكي است كه بهرام نظر به آب و هواي شفابخش حيره به آن نقطه اعزام شده بود ولي احتمال قوي مي رود كه اقامت شاهزاده ي مذكور در دربار امراي عرب جنبه ي تبعيد داشته است. بهرام وقتي كه از مرگ پدر و برادر آگاه شد به همراه قشوني به فرمان دهي پسر منذر، موسوم به نعمان، عليه اشراف ايران قيام كرد. وي در اين جنگ پيروز شد و تاج و تخت پدر را بازگردانيد.يك خبر رسمي حاكي است كه بهرام از خسرو خواست تا حق خويش را براي احراز مقام سلطنت ثابت و مدلل دارد و براي اثبات اين مدعا، تاج پادشاهان ساساني را در ميان دو شير گذاشتند؛ بدين منظور كه مدعيان مقام سلطنت هريك به نوبه ي خود تاج را از وسط اين دو شير بردارند. به طوري كه در روايت آمده خسرو از انجام چنين آزمايشي استنكاف ورزيد ولي بهرام با تهور و دلاوري نزد شيران شتافت و تاج اجدادي را برداشت و بر سر نهاد.
سلطنت بهرام پنجم (سال هاي 421-438 يا 439) نشان داد كه اشراف و اعيان بيهوده از پسر يزدگرد بيم و هراس داشتند؛ زيرا بهرام درنهايت تهور پايتخت را متصرف شد و مقام خود را به دست آورد و پادشاه بسيار لايقي بود. تمام قدرت در دست مالكين و اشراف بزرگ متمركز شد و درواقع نماينده ي اشراف سپندات مهرنرسي كه در دوران سلطنت يزدگرد منصب «وزورگ فراماتر» را داشت رهبري دولت را در دست گرفت. منابعي كه از اخبار و روايات رسمي دوره ي ساساني در اختيار است مهر نرسي را يكي از افراد متعصب و غيرتمند آيين زردشت معرفي كرده كه معابد زيادي بنا كرده و در ايالات پارس مالك اراضي زيادي بوده اند. منابع مسيحي (ارمني) مهرنرسي را از جهات منفي موردمطالعه قرار داده است و خصومت و عناد او را نسبت به آيين مسيح يادآور مي شوند.
در نتيجه ي سياست تازه اي كه به وجود آمد مسيحيان ايران شديداً مورد تعقيب و تجاوز قرار گرفتند و در اثر بروز اين تضييقات اسقف هاي كليساهاي مسيحي در ايران مجمعي تشكيل دادند و در آن مجمع، تجزيه و تفكيك تشكيلات مسيحيان ايران از امپراتوري روم شرقي اعلان شد. بدين ترتيب سياست و تدبير يزدگرد اول به كلي خنثي گرديد. ديري نپاييد كه بين ايران و روم شرقي جنگ درگرفت و اين جنگ ثمره و نتيجه ي خط مشي سياسي اشراف به رهبري و هدايت مهرنرسي بود. عجيب در اينجاست كه مهرنرسي شخصاً فرمان دهي اين لشكركشي را به عهده داشت. در نتيجه ي اين جنگ كه اصولاً براي روم شرقي موفقيت آميز بود به مسيحيان وعده داده شد كه مي توانند در ايران در سايه ي آزادي عقيده زيست نمايند و كسي متعرض آنها نخواهد شد.
در دوران سلطنت بهرام پنجم اولين تصادم جدي با قوم هفتاليان آغاز شد. شخص پادشاه ابتكار عمليات را در دست گرفت و كوچ نشينان را شكست داد ولي بعداً معلوم شد كه كوچ نشينان مشرق تا چه اندازه براي ايران دشمن خطرناكي بودند. بهرام پنجم در سال 438 يا 439 بدرود زندگي گفت.
درباره ي هيچ يك از شخصيت هاي تاريخي دوره ي ساسانيان اين قدر افسانه و روايت، كه راجع به بهرام پنجم وجود دارد، ديده نشده است. داستان هاي مربوط به شكار و ماجراهاي عاشقانه ي او، كه در زمان ساسانيان نيز شهرت داشته، زمينه ي مساعدي براي بسط و توسعه ي فولكلور و ادبيات و هنر نقاشي و مجسمه سازي اغلب ملل شرق مقدم فراهم ساخته است. بهرام پنجم كه به لقب «گور» (يعني گورخر) ملقب شده در فولكلور با تمثال الاهه ي بهرام- ورهرام، كه تجسم و تجسد قدرت و نيروي مردي است و مبدأ مؤثر مردانه است، مرتبط مي باشد. در دوره ي فئوداليته اين تمثال كيهاني به يك قهرمان آسماني تبديل شد و بدون ترديد در پيدايش تمثال ژرژ فاتح مقدس بي اثر نبود. درباره ي بهرام هم افسانه اي وجود دارد بدين شرح كه در حين شكار به همراه اسبش در يك گودال عميقي فرو رفت و ناپديد شد.
بدين ترتيب فرمان روايي كه قدرت را به دست اشراف سپرد و خود شخصاً به لهو و لعب پرداخت به قهرمان معجز شيمي كه صفات ماوراءالطبيعه به او نسبت دادند، تبديل گرديد.
در دوران سلطنت پسر بهرام پنجم، يزدگرد دوم (سال هاي 439-457) اشراف به رهبري و هدايت مهرنرسي به سياست پيشين خود ادامه دادند و حملات آنها متوجه ارمنستان شد، در جايي كه قبل از تأسيس امپراتوري روم شرقي آيين مسيح در آنجا دين رسمي دولتي بود. روحانيون زردشتي موفقيت آيين مسيح را در ارمنستان، هم از لحاظ آيين زردشتي و هم از جهت اتحاد و ائتلاف ارمنستان با روم شرقي خطرناك تلقي مي كردند و بهترين دليل اين مطلب آن كه آنها به تمام قوا مي كوشيدند تا طبقه ي حاكمه ي ارمنستان از آيين مسيحيت صرف نظر كند و آيين زردشتي را بپذيرد. يزدگرد دوم (درواقع مهرنرسي) براي روحانيون و اشراف ارمنستان نامه اي فرستاد كه لحن آن بسيار لين و ملايم بود. در اين نامه پيشنهاد شده بود كه اهالي ارمنستان از پيروي آيين مسيح دست بردارند. در نامه ي مذكور كه به وسيله ي مورخ ارمني، لازار اهل پارب، محفوظ مانده و متن آن نقل شده هدف سياسي اين نظر به نحو واضح و روشن بيان گرديده است: «موقعي كه شما به ترويج و انتشار آيين ما قيام كرديد آنگاه ديگر ايبري ها و آلباني ها در برابر اراده ي ما مقاومتي به خرج نخواهند داد.» بنابراين دولت ايران در نظر داشت با جلب و جذب اشراف ارمنستان كليه ي ملل و اقوام ماوراي قفقاز را در تحت اطاعت خويش درآورد. در دوره ي سلطنت بهرام پنجم در سال 429 بعد از ميلاد قدرت پادشاهي در ارمنستان ملغا شد و كشور مزبور را حاكم ساساني مرزبان اداره مي كرد. پادشاهان ساساني به تمام قوا مي كوشيدند تا ميان اشراف ارمنستان توليد شقاق و جدايي كنند و در اين كار موفقيت هايي هم نصيب آنها گرديد، به طوري كه اغلب از خانواده هاي اشراف ارمنستان كه حامي و پشتيبان ايران بودند آيين زردشت را پذيرفتند و حتي مرزبان ارمنستان، واساك اهل سوني، كه نماينده ي يكي از قبايل معروف ارمنستان بود، به آيين زردشت گرويد.
نامه ي مهرنرسي اثر مطلوبي نداشت؛ زيرا روحانيون به اين نامه جواب رد دادند و اشراف ارمني كه در ابتدا براي حفظ ظاهر مسيحيت را انكار كرده بودند، عليه حكومت ساساني شورشي به پا كردند. سرنوشت مرزبان واساك بي اندازه تأثرانگيز بود؛ زيرا از طرفي چون حكومت ارمنستان به دو سپرده شده بود مي بايستي منافع ساسانيان را در آن سرزمين حفظ كند و به علاوه دو پسرش به عنوان گروگان در تيسفون در نزد ساسانيان به سر مي بردند و از طرف ديگر، وي با اشراف ارمنستان ارتباط و مراوده داشت و اجباراً مي بايستي از آن گروه پشتيباني نمايد. هنگامي كه در سال 451 بعد از ميلاد اشراف ارمنستان نتوانستند در برابر قشون ساساني ايستادگي كنند و منقرض شدند، امپراتور روم شرقي، فئودوسي دوم، نتوانست به ارامنه كمك نمايد؛ زيرا سرگرم جنگ با هون ها بود و جانشين وي ماركيانوس نيز از آنان حمايت نكرد واساك در وضع بسيار ناهنجاري قرار گرفت. در موقع محاكمه، ارامنه واساك را با دليل و برهان به عنوان يك خيانتكار معرفي كردند و كوشيدند تا تمام گناهان بروز اين اغتشاش را متوجه او سازند. پادشاه ساساني نيز كه به عللي از حاكم خود در ارمنستان ناراضي بود واساك را به زندان ابد محكوم كرد و واساك چيزي نگذشت كه در زندان تلف شد.
گرچه طغيان ارامنه فرونشانده شد و اموال بسياري از خانواده هاي اشراف مصادره گرديد و براي اهالي ماليات هاي سنگيني وضع شد، با وصف اين ساسانيان نتوانستند ارمنستان را كاملاً در تحت اطاعت و انقياد و جزو ايالات متبوع خويش درآورند و آيين مسيح دين رسمي آن كشور باقي ماند. وجود اين حوادث از جهتي دليل بر مقاومت شديد ارامنه است و از جهتي با آن كه موقعيت بسيار مساعدي براي فشار به ارمنستان انتخاب شده بود؛ يعني مقارن همين زمان روم شرقي سرگرم جنگ با هون ها بود ولي اوضاع مرزهاي شرقي ايران دوباره رو به وخامت نهاده و قواي اصلي ايران به جانب گرگان و خراسان جلب شده بود.
يزدگرد دوم با موفقيت كامل قبايل چول را، كه در ساحل شرقي درياي خزر مي زيستند، شكست داد و سپس با قومي رو به رو شد كه در تاريخ به نام قوم «قيدار» معروفند (به نام پادشاه آنها قيدار) و اين قوم محتملاً يكي از شعب قوم هفتالي بوده است. در اين نقطه يزدگرد با يك رشته عدم موفقيت هايي مواجه شد و ضمناً ارامنه هم موقع را براي شروع اغتشاش آماده ديدند. يزدگرد قبل از آن كه مشرق را ساكت و آرام نمايد به اجبار به ارمنستان ره سپار شد و پس از فرونشاندن شورش ارامنه به جنگ با قيداري ها پرداخت.
پس از مرگ يزدگرد دوم بين دو پسرانش هرمزد سوم و برادر كوچك وي فيروز بر سر احراز مقام سلطنت اختلاف بزرگي آغاز شد و وضع رو به وخامت گراييد.
فيروز كه براي احراز قدرت به تمام قوا مي كوشيد دست به كاري زد كه براي دولت ساسانيان عواقب وخيمي دربرداشت؛ بدين معني كه از هفتاليان استمداد كرد. هفتاليان كه مايل بودند در مقام سلطنت ايران حامي و پشتيباني داشته باشند از اين عمل حسن استقبال نمودند و به حمايت فيروز برخاستند. علاوه بر آن، كليه ي قبايلي هم كه از جنگ داخلي بين دو برادر متمتع مي شدند به جانب داري از او قيام كردند. هرمزد مغلوب شد و به قتل رسيد و فيروز به سلطنت منصوب گرديد.
مطلب جالب اين است كه در موقع بروز اغتشاشات داخلي هنگامي كه هرمزد سوم در ري بود اداره ي كشور به دست زني به نام ملكه دِناك مادر دو برادر متخاصم بود.
اختلافات شديدي كه در قرن پنجم بعد از ميلاد دولت ساسانيان را دچار زحمت كرده بود، در دوران سلطنت فيروز (سال هاي 459-484) اثراتش كاملاً نمايان شد. فيروز در مورد مسيحيان همان سياست دو پادشاه قبل را ادامه داد. فيروز با استفاده از اختلافات مذهبي، كه در پشت آن موضوع عدم رضايت ساكنين ايالات شرقي امپراتوري روم شرقي از حكومت مركزي مستور و پنهان بود، مبارزه اي را كه نسطوريان عليه كليساي ارتودوكس آغاز كرده بودند، حمايت مي كرد. از آن زمان مذهب نسطوريان در ايران و آسياي ميانه قوت گرفت. در ماوراي قفقاز فيروز سياست يزدگرد دوم را ادامه داد به اين نحو كه در دستگاه اداري خود عده ي زيادي ايرانيان را به كار گماشت و عده اي از فئودال هاي محلي را به طرف خود جلب كرد و مالكين غيرمطيع و سركش را از حق داشتن زمين و مال محروم كرد. وي در آلباني سلطه و اقتدار پادشاهي را ملغا كرد و از طرف خود براي آنجا يك حاكم-مرزبان تعيين كرد. در نتيجه ي بروز خشك سالي و قحطي ممتدي، كه طبق بعضي از اخبار هفت سال امتداد يافت، وضع داخلي ايران بحراني شد و به طوري كه در تاريخ ذكر شده فيروز براي جلوگيري از اين بليه دست به يك رشته اقدامات زد. از جمله بعضي از ماليات ها را لغو كرد و انبارهاي دولتي تأسيس و مالكين عمده را مجبور كرد تا ذخاير غله ي خود را بين مردم تقسيم كنند.
حمله و هجوم قيدارها به مرز شرقي اوضاع داخلي ايران را وخيم تر ساخت و فيروز مجبور شد تا در آنجا به جنگ شديدي دست بزند. قيدارها شكست خوردند و به صوب رودهاي فرعي هند رانده شدند ولي مقارن همين احوال قبايل بربر ساراگورها و آكاسيرها كه روزگاري جزو اتحاد قبيله هون بودند از طريق گردنه هاي قفقاز به ماوراي قفقاز هجوم بردند. فيروز براي دريافت مساعده ي مالي به امپراتور روم شرقي مراجعه كرد؛ زيرا قبل از آن بر طبق قرارداد منعقد براي دفاع و حفظ گردنه هاي قفقاز از حمله و هجوم كوچ نشينان، روم شرقي مساعده اي به ايران مي داد. روم شرقي از پرداخت اين مساعده خودداري كرد. احتمال مي رود كه حمله ي ساراگورها به سرزمين ايران بدون اطلاع قبلي امپراتوري روم شرقي صورت نگرفته باشد.
تقريباً مقارن همين زمان در خراسان عليه كوچ نشينان مشرق عمليات جنگي آغاز شد و پادشاه هفتاليان آخشونور، فيروز را شكست داد و وي را به اسيري گرفت. پادشاه ساساني مجبور شد براي استخلاص خود مبلغ معتنابهي غرامت بپردازد و تا وقتي كه اين پول را نپرداخته بود پسرش قباد را آخشونور گروگان نگاه داشته بود. علاوه بر آن فيروز سوگند ياد كرد كه ديگر هيچ وقت با هفتاليان نجنگد و در اثر اين جنگ هفتاليان در ساحل چپ جيحون اراضي وسيعي را به دست آوردند.
همين كه فيروز پس از اين شكست توانست به كارهاي خود سروساماني بدهد و اوضاع داخلي حكومتش تغيير كرد و رو به بهبود نهاد، دوباره لشركشي تازه اي عليه هفتاليان آغاز كرد و اين بار وضع او از قبل هم سخت تر بود؛ زيرا فيروز و چند تن از اعضاي خاندان سلطنت در نبرد كشته شدند و حرم سراي پادشاه و تمام عراده ها و بار و بنه و خزانه و دفتر و اشياي گران بها و غيره به دست هفتاليان افتاد. در تاريخ سلطنت ساسانيان چنين شكست مفتضحانه اي نظير نداشته است. دولت مقتدري كه در حدود دويست سال با امپراتوري روم درنهايت موفقيت و قدرت مي جنگيد اكنون خراج دهنده ي بربرها و كوچ نشينان شد (سال 484 بعد از ميلاد).
ملل ماوراي قفقاز از غيبت فيروز در مشرق و عدم موفقيت وي در جنگ با هفتاليان استفاده كردند و در سال هاي 483-484 در ايبري و ارمنستان و آلباني اغتشاش بزرگي روي داد كه توده ي مردم به طرف داري اشراف قيام كردند. مبتكر و يكي از رهبران شورش پادشاه ايبري واختنگ گرگسر بود. شورشيان قبايل هون را كه در قفقاز مي زيستند با خود همراه نمودند.
در بدايت امر شورشيان به موفقيت هاي عظيمي نائل آمدند و حكام ساساني را در ايبري از بين بردند و شهر دوين پايتخت مرزبان ارمنستان را متصرف شدند و در چند عرصه ي كارزار قشون ساساني را مغلوب و منهدم ساختند، ولي با آن كه دولت ساساني ضعيف و ناتوان شده بود مع ذلك در برابر شورشيان نيرومند و قوي بود؛ زيرا در جنگ نهايي آنها را شكست داد و بسياري از محركين و رهبران آنان كشته و تارومار شدند. بدين نحو سلطه و قدرت ساسانيان در ماوراي قفقاز تجديد شد ولي دليل ضعف دولت ساساني اين بود كه پس از بروز شورش سال 484 بيش از پيش اشراف ماوراي قفقاز را موردتوجه و عنايت خويش قرار داد و براي آنها امتيازاتي قايل شد، از جمله مرزبان هايي را كه انتخاب مي كرد از همان اهالي محل بود و از بين مأمورين خود كسي را به اين نقاط گسيل نمي داشت.
پس از مرگ فيروز وضع حكومت ساسانيان به قسمي سخت شد كه اشراف تصميم گرفتند خودشان در تحكيم مباني سلطنت اقدام كنند، نمايندگان معروف ترين اشراف ايراني زرمهر (يا سُهرا) از دودمان كارِن و شاپور از خانواده ي مهران ابتكار تشكيل يك قشون جديد را براي مبارزه با ارامنه در دست گرفتند و به طوري كه در اخبار آمده است زرمهر با موفقيت عليه هفتاليان جنگيد و آنها را مجبور ساخت تا آنچه را از فيروز گرفته بودند، مسترد دارند. احتمال مي رود كه اين خبر از همان منابع ساساني باشد و براي حفظ حيثيت و آبروي ساسانيان جعل شده باشد؛ زيرا به طوري كه در تاريخ ثبت است ايرانيان فقط از دوران زمام داري قباد از پرداخت خراج به هفتاليان خودداري كردند.
اشراف برادر فيروز ولاش را به پادشاهي برگزيدند (484-488) ولي بعد از چهار سال وي معزول و كور شد. اشراف به رهبري زرمهر، پسر فيروز قباد را به سلطنت برگزيدند (سال 488) و اميدوار بودند كه پادشاه جديد مطيع و منقاد آنها خواهد بود ولي به طوري كه حوادث سال هاي اوليه ي دوران سلطنت قباد نشان داد آنها اشتباه مي كردند؛ زيرا قباد به خوبي درك كرده بود كه سيادت نامحدود اشراف چه خطراتي را براي حفظ تماميت و استقلال كشور دربردارد. به علاوه قباد مي دانست كه وضع كشور متزلزل شده و حيثيت آن دستخوش اغراض و اميال قرار گرفته و اقتصادش به كلي فلج شده و براي اعاده ي رونق و مجد ديرين دولت ساساني بايد يك رشته اقدامات قطعي و اساسي صورت پذيرد و به علاوه مقارن اين احوال، يك نهضت كلي و عمومي عليه اوضاع موجود در تكوين بود كه دولت ساساني اجباراً مي بايستي موقعيت خاص خود را نسبت به اين نهضت حفظ نمايد.
پي نوشت :
1.Huns
منبع مقاله :دياكونوف، ميخائيل ميخائيلوويچ (1382)، تاريخ ايران باستان، ترجمه: روحي ارباب، تهران: شركت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ ششم
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}